مجلۀ فخیمۀ صنعت چاپ، از پانصدمین شماره خود گذشت. «آیینه به آرایش جوهر چه نماید، شوخی عرق جبهۀ ما کرد هنر را» از دوره جدید فعالیت این نشریه تقریباً همه شمارههای این مجله را (از دورهای که سردبیری مجلة «چاپ و نشر» را به عهده داشتم تا راهاندازی مجله «بازار بستهبندی» و تا اکنون) تورق کردهام. قلم شریف و نگاه نافذ، صفت برازنده این مجلۀ پرافتخار است. باید به مناسبت انتشار پانصدمین شماره «صنعت چاپ» و همزمان با انتشار آن در«بازار بستهبندی» چیزی مینوشتم که دستکم ادای دینی باشد برای آن همه زیبایی، مداومت در کار، راهی که رفته و مقاومت در برابر سیل و صاعقۀ مشکلات که میبرد و میسوزاند. شاید به بهانۀ تبریکی به همکاران نازنین صنعت چاپ و خاصه جناب تفرشی که همیشه در اوج بوده است. باید به منظور قدردانی از پایداری در حرفۀ روزنامهنگاری که خانهبرانداز است و خاکستر به باد میدهد، حتی به خاطر خیلی حرفها و حدیثهای سرشار از تلاش و مهربانی، توسعۀ فرهنگ، ثبت دانش و تجمیع اطلاعات صنعت چاپ و هزار و یک نکتۀ نغز و پرمغز دیگر؛ اما غفلت از موضوع به دلیل اشتغال به چندوچون انتشار «بازار بستهبندی» و... گریبان ما را گرفت و این فرصت از دستمان رفت.
و اما بعد؛ مجلۀ صنعت چاپ، مجلۀ با شخصیتی است و این وجه را از کسانی دارد که در آن قلم به جوهر دانش کشیدهاند تا آیینه علم و فنشان صورتگر سیرت نیکشان باشد. ایشان از دیر و دور و اکنون از مراجع اهل و فحل دنیای روزنامهنگاری و تحقیق و تتبع محسوباند.
کاری عظیم در تجمیع اطلاعات صنعت چاپ کشور آغاز کردند و به نیکی آن را به پایان بردند که از عهده دولت و امثال آن خارج بود. دهخدای صنعت چاپ را تأسیس و اداره کردند بیکه چشمداشتی از کسی داشته باشند و نداشتند. این نمایشگر مناعت طبع مدیران و ادای مسئولیت اجتماعی آنها بود و نزد اصحاب فرهنگ و صنعت ذیقیمت و ارجمند است.
روزی گذرم به فرنگ افتاده بود و با جماعتی از مجلۀ اشپیگل در شهر فرانکفورت بازدید کردم. با یک تیم ثابت برای تحریریه بهعلاوه دو طراح و چند عکاس و دو سردبیر که هرکدام برای یک شماره و یک هفته فرصت مطالعاتی بهمنظور تنظیم کنداکتور محتوای مجله در استراحتگاهی بیرون از ساختمان شش طبقه و هر طبقه بیش از 700 متر، کار میکردند.
مدیر روابط عمومیاش با یک پاورپوینت عکس و فیلم مجله را به ما معرفی کرد. با هفتاد نفر که فقط در بخش آرشیو مجله کار میکردند. چارت استاندارد تحریریه و... خب نتیجه مجلة اشپیگل است که سهام آن در بورس عرضه میشود و همه کارکنان آن سهمی از مجله را از آن خود داشتند. اشپیگل بهمعنای درست کلمه یک بنگاه مطبوعاتی و رسانهای معتبر است.
تنها نشریة بخش خصوصی در ایران که میتوانست به مدل اروپایی خودش تبدیل شود و شاید و باید هنوز هم بتواند، از نظر نگارنده این سطور، مجلۀ صنعت چاپ بود و هست؛ اما دریغها و سیلها و صاعقهها از مقررات و دولت گرفته تا هزار منبع سدساز دیگر، این فرصت ملی را از کشور دریغ کردهاند و میکنند و صد افسوس که نشد و هزار افسوس که نمیشود!
نشریهای با بیش از چهل سال انتشار مداوم به معتبرترین نشریة بخش خصوصی در دنیای روزنامهنگاری کشور تبدیل شده، باید هم بتواند چنین کند و چنان باشد که نتوانست و نمیتواند و نیست!
بهواقع در کشور ما هیچ بنگاه مطبوعاتی و رسانهای نیست که بتواند نیازهای توسعه و بزرگ شدنش را از بازار سرمایه تأمین کند؛ اما تا دلت بخواهد نشریات و روزنامههایی را میتوان سراغ گرفت که دچار خودتعطیلی یا دگرتعطیلی یا تعطیلانده شدهاند. مثل بسیاری از بنگاههای اقتصادی تعطیل شده که رئیسجمهور به دنبال راهاندازی مجدد آنهاست و نمیتواند و نمیشود، به محاق رفتهاند و دیگر در خانهشان کسی نیست که حتی تک چراغ کمسویی را روشن نگاه دارد.
به ظهور و بروز مجدد رساندن و رونق دادن به مطبوعات و رسانهها در ایران حتی رئیسجمهور هم فکر نمیکند! وزیر فرهنگ هم به آن نمیاندیشد! خب البته معاونت مطبوعاتی که حالا اسم دیگری یافته و به معاونت رسانه و تبلیغات تغییر نام داده و یا برعکس هم به آن فکر نمیکند! اصلاً کسی در این مملکت فکر میکند؟!
حالا چرا و چطور باید انتظار داشته باشیم مجلۀ «صنعت چاپ»، یا مثلاً مجلۀ «چاپ و نشر» یا... به یک بنگاه مطبوعاتی با بازدهی اقتصادی قابلقبول و قابلعرضه در بازار بورس تبدیل شود؟ نمیشود.
نه حالا که شاخص کل بورس با منفی شش صدم درصد افت به دو میلیون و 177 هزار و 455 و شش دهم، در زمان و ساعت این نوشتار رسیده که زمانی حوالی سال 1380 تا 1384 که شاخص کل روی اعداد نه هزار تا 11 هزار جابجا میشد هم هیچ رسانهای نمیتوانست و نتوانست حتی خیال ورود به بورس را رویا کند و نکرد.
بسیاری از دریغها و دردهای فرهنگی حرف میزنند اما تمام راهها به پلیس ختم میشود و گشتهای ارشادی و ناارشادی؛ اما هیچ صدای فرهنگی از کمیسیون فرهنگی مجلس گرفته تا 170 یا 270 مؤسسه و دستگاه... اصلاً صدها و دویستها را رها کن، از همان 70 دستگاه مسئول باقیمانده از سیصدها هم حرف حساب به گوش ملت نمیرسد که آقا جان با کدام سازوکار فرهنگی بایدهای فرهنگ این ملت باید پاسداری شوند؟! وقتی که انجمن روزنامهنگاران استان تهران که نگارنده از مؤسسان آن است از دستگاه قضا میخواهد که برادر جان با اصحاب رسانه مهربان باشید و اینقدر احضار و تنبیه و محکوم نکنید... بسه دیگه آقاجان!!
معلوم است که حالا حالاها نه تنها مجلۀ صنعت چاپ که همه اصحاب رسانه باید آب در هاون بکوبند تا پلیس کار فرهنگی کند؛ نه مثلاً روزنامهها و مجلات و سینماگران و نقاشان و اهالی معظم تئاترها و نویسندگان و شاعران و... و کار در این مملکت در دست و غیرههای فروانی است که خودفرهنگپنداران گنگ خوابدیدهاند و بس. پس نمیشود؛ نه! نمیشود.
تفرشی هم نوشته بود، چاپ 170 میلیون جلد کتاب و رساندن آن به کل کشور حماسه نبود انگار. نبود و نیستها فراوانتر شدهاند. حماسه که فقط از لولۀ تفنگ بیرون نمیآید؛ میآید؟!
در کشوری که متولدین بعد از پایان جنگ خود را رزمنده میدان نبرد معرفی میکنند و با نفاق و تملق و هزار حیله و حقۀ دیگر به همسفرگی با سارقان سازمانیافته در بخشهای مختلف دولت میچسبند، معلوم است که از مزایای چسبندگی بهره میبرند تا از بقایای رزمندگی؛ بردهاند و مابقی باختگانند.
حالا اما به حکم«آرزو بهر جوانان عیب نیست»، آرزو میکنیم مجلۀ فخیمه «صنعت چاپ» روزی به بنگاه مطبوعاتی بزرگی تبدیل شود با نمادی برای صنعت چاپ در تابلوی بورس. حالا تو هی بپرس آیینه به آرایش جوهر چه نماید؟ ... پانصدمین شمارهات مبارک باد؛ آری این چنین است... برادر!